امروز که به تقویم نگاه کردم دیدم ای دل غافل یک سال دیگه هم گذشت و هیچی به هیچی.ما چقدر راحت ثانیه هامون رو از دست می دیم.انگار زمان عجله داره .شایدم یکی دنبالش کرده.روزها می گذرن و جای خودشون رو به هفته ها ؛ماه ها؛فصل ها و......سالها می دن.به همین راحتی ۲۳سال گذشت.تو یه چشم به هم زدن.انگار همین دیروز بود که با بچه ها تو کوچه بازی می کردم.قایم موشک؛لیله؛خاله بازی و ..........حالا چی؟چند سال بعد چی؟حتما تا چشم به هم بزنم وقت رفتنم هم رسیده.دنیاست دیگه چه سخت بگیریم چه آسون می گذره.اصلا فراموش کرده بودم امروز ۲ بهمنه و روز تولد من!!!!!! می خوام این پست رو برای خودم بنویسم تا یادم نره امروز چه احساسی دارم.معمولا آدم ها روز تولدشون خوشحالن اما نمی دونم چرا تا فهمیدم روز تولدمه دلم گرفت !!!! از خودم می پرسم چرا؟زهرا چرا باید این احساس رو داشته باشی؟شاید چون هنوز نتونستم اون فکری که تو مغزم هست رو پیاده کنم.شایدم هنوز هم روزهای زندگیم رو به شوخی و خنده می گذرونم!!!!!بد نیست یه ذره جدی با خودم برخورد کنم.زهرا این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست.بچه جان بسته.یه کم جدی باش.دیگه داری بزرگ می شی!!!.((فراموش نکن به خودت چه قولی دادی.)) تا سال دیگه باید یه چیز درست و حسابی بنویسی.نه مثل اولی یه نوشته دست سوم.می فهمی؟؟؟؟؟؟؟؟ یه چیز نو.یه چیز جدید.باید بتونی حرفات رو بزنی.می فهمی ؟
خدایا نمی دانم تلاطم امواج زندگی مرا به کدامین سو خواهد برد وبا چه موانعی برخورد خواهم کردو به کدامین دریا خواهم پیوست اما به خوبی می دانم سرنوشت دریادلان آبی به وسعت آسمان هاست.
حس می کنی در انزوای خودسکوت مرگباراشک ها را؟!!!
تو از آفتاب دوری ومن ازتو.من این سکوت را؛این فاصله را؛سالهاست می شناسم.حتی وقتی شاپرک ها در سوگ بهار می مردند وبرگ ها دیرزمانی زیرپای شب خردمی شدندوباغ خواب جوانه ها را می دید.من بارها در تنهایی باغ گریسته ام.من دست های پرواز را در میان هق هق باران جسته ام.
کاش می شد ازاین باغ کوچید.یاس ها می گویند:دور نیست آن روز که بتوان با نیلوفرها پیچید و باقاصدک ها خواند.آری آن روز نزدیک است
من اولین نظر رو دادم پس بیا به من هم سر بزن مطمئننم که خوش میگذره..........
سلام به شما که زیبا می نویسید
تو همین نزدیکی شما یه میخونه هست که واسه اومدن تک تک شماها لحظه شماری می کنه پس زیاد منتظرش نذارین ......
منتظر قدوم مبارکتون هستم
میخونه ی حضرت عشق همیشه از شما پذیرایی می کنه الیته میوه ی پذیراییش چیزی نیست جز......عشق....
منتظرتون هستم
در پایان این شعر زیبا را به شما تقدیم می کنم تا آغازی باشد برای آمدن شما به میخونه ی حضرت عشق.....
فعلا...
به نام او که تورا آفرید ...
تقدیم به تو که هرگز نیافتمت
به دنبالت می گردم ای گمشده ی روزها و شبهای من ... کجایی ؟ نیستی ؟ کاش بودی تا سر بر شانه ات می گذاشتم ... تا میگریستم ...
ز دست این دنیای بی وفا که مرا اینگونه کرد ... اری ... کاش می یافتمت ... کاش چشمانم را می بستم و می گشودم و تو را احساس می کردم عزیز دل ...
باشد نیستی ...
هر جا هستی خوش باشی ... تنها نفس بکش چون من با تنفس تو زنده ام ... ای تنهاترین گمشده ام ...
نگو بار گران بودیمو رفتیم
نگو نا مهربان بودیمو رفتیم
اخه اینها دلیل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیمو رفتیم
به قول شما عزیز ... واسم دعا کنید زیاد
سلام دوسته من
وبلاگ جالبی دارید
به منم سر بزنید...لطفا
منتظر حضور سبزتون هستم
پاینده باشید
سلام
ممنونم که نظر دادید
هر چند اینقدر زیبا بود که می شد راجبش یه عالمه تفصیر نوشت
حرف دلمو زدی
مامانم معلم قرانه افتخاری البته
می گم تو باید راجب معنیش بحث کنی نه فقط بخونی و ختمش کنی
بهر حال خیلی از نظر تون خوشم اومد
موفق باشید راستی وبلاگتون قالبش خیلی بزرگه سایزیش اگه کوچیک تر باشه بنظر قشنگ تر چون احتیاج نیست هی بالا پایینش کنیید
البته ببخشید فضولی کردما
راستی لینکتون هم اضافه شد ممنونم که شما اضافه کردید لینکمو
اولا تولدتان به شکوفائی گلهای همیشه بهار مبارک..
ثانیا برایتان نیمچه شعری از خودم گفتم :
دلتنگ تو ام یار کجائی
گریان توام چه بی وفائی
دل شکسته ام ازین جدائی
مهرت به دلم که با وفائی
ثالثا : ای نازنین یه سری به ما بزن ...
سلام مرسی که امدی
خوشحال شدمکه دیدمت.......
واقعا زندگی زود می گذره عمر ما هاست که تا میره
عمر عزیز هست................
سلام دوسته من
احوال شما..؟
مرسی از اینکه سر زدید
وبلاگ جالبی دارید
من با اجازتون وبلاگتو لینک میکنم. شما هم اگه قابل دونستید این کارو کنید
منتظر حضور سبزتون هستم
پاینده باشید
شب است و گیتی غرق در سیاهی شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند و از دل شبهای زمستان سرد ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ، شب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . .
سلام مهربون ، زیبا می نویسی... با فکری زیباتر... با دیدی متفاوت از بقیه.
از اینکه خواننده وبلاگت هستم بسیار خوشحالم
به منم سر بزن خوشحال میشم
منتظر نظراتت هستم به شدت
سلام
با تاخیر چند روز تولدت مبارک
روزها خیلی زود می گذرن
مثل برق و باد
«کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری...»
کاش بتونیم قدر لحظه هامون رو بدونیم و ارزششون رو بیشتر درک کنیم
موفق باشی...
سلام
خانوم تبریک عرض میکنم
البته باید ببخشید چند روزی گذشته ..
میدونی از سالش که بگذریم , 6 روز از من بزرگتری !
امروز هم تولد من بود .
به من سر بزن
باشی...
سلام دوست عزیز*وبلاگت را بازم دیدم ولذت بردم*من اپ کردم /بیا وبا حضور گرمت منرا خوشحال کن
سلام به شما که زیبا می نویسید
تو همین نزدیکی شما یه میخونه هست که واسه اومدن تک تک شماها لحظه شماری می کنه پس زیاد منتظرش نذارین ......
منتظر قدوم مبارکتون هستم
میخونه ی حضرت عشق همیشه از شما پذیرایی می کنه الیته میوه ی پذیراییش چیزی نیست جز......عشق....
منتظرتون هستم
در پایان به این امیدوارم که اه اومدین صبر کنین و استفاده کنین البته که اگه این بنده ی حقیر لیاقت پذیرایی از شما رو داشته باشم
فعلا...
سلام دوست عزیز
خسته نباشین
آپ کردیم
موفق باشی
بای بای
تر می شوی از باران و زرد از آفتاب و نقره فام از مهتاب و آبی از آسمان و آسمانی از آب تا بنده ی بندهایش شوی. روز می آید و شب می رود و فردایت پار و پیرار می شود و بندها دربندت می گیرند. چشم به هم می زنی و می بینی که بند از بندت گشوده شده است تا از بند برهی. آنگاه همه چیز از حرکت باز می ایستد. سنگ می بارد. زخمی می شوی. زمین می خوری. از راه می مانی. دیگر حتی نمی توانی چشم برهم بزنی. خیره می مانی به راهی که دلت را در انتهای آن گم کرده ای. ( ؟ )