آمد وخلوت ذهنم رافروپاشید . آرام آمد ولی گوشه گوشه قلبم راتصاحب کرد . خاطرم هست زمستان رفته بود و هوا بهاری بود .
او آمد و باغبان دل من شد.دلم راسرخ تر از شقایق و سبزتر ازدرختان بهاری کرد. روح خسته ام راجلابخشید. قلب بیمارم را مداوا کرد.
خاطرم هست که ارام آمد ولی هنگام رفتن او توفانی به پاکرد. توفانی به وسعت خرابی یک دل . توفانی که بهاررازمستان کرد ودرآخرتنهاچیزی که باقی ماند ذهنی بود که بیمار از رفتن او بود .
****************
شب بارانی
ازکنارت من گذشتم تاتوشایدبی وفایی های خود رابه یاد آری که چطوردر آن شب بارانی هرچه بین ما بود راسیاه کردی و باران باهمه پاکی اش نتوانست سیاهی دلت را پاک کند وتو چطور آن همه زیبایی رانمی دیدی که آن طور در اطراف ما چادرزده بود
بیاهرچه رادیده ایم هر چه را شنیده ایم و هرچه را گفته ایم
فراموش کنیم ودوباره اطرافمان را زیبا ببینیم
بیا همدیگررا دوست داشته باشیم که مابرای دوست داشتن آفریده شده ایم.
جالب است
سلام
به روزم
این لینکش رو اشتباه نوشتی من نداره توش :دی
ای مطلب باحال بذار
مطلب باحال بذار
هان
خیلی قشنگ بود
سلام
خوبی؟
خیلی خیلی دستت درد نکنه از این به بعد آپ دیت می کنی و منو خبر نمی کنی؟؟؟
ممنون
منتظم من جمعه آپ می کنم
فعلا...
سلام
مثل همیشه نوشته هات قشنگه
مخصوصا اون جمله آخری .... خیلی به دلم نشست !
باشی...
سلام خوبی؟ چرا خبرم نکردی؟ ها.... ها..... ها.....قشنگ بود. نمی دونم دیگه چی بگم.
سلام
ممنونم از حضورت در وبلاگم
شما هم وبلاگ زیبایی داری
شاد وموفق باشی